* جلوي يك بابايي را پاسدارا ميگيرن ميپرسن: به چه دليل پشت ماشينت نوشتي امام با سالاد؟ طرف ميگه: شما چرا روي ماشينت نوشتي خدا با ماست؟ :)
10 دوازده روزي ميشه كه پدر و مادرم برگشتن تهران. هر دوتاشون كف, و ميگن كاش سوئد پيش شما ميمونديم. اين شش ماه اقامتشون باعث شد كه حسابي به هم عادت كنيم. پدرم پاي تلفن ميگفت بابا جان حالا ميفهمم چرا در جواب سوألم ميگفتي ايران نمي يام چون ميخوام خاطراتي كه 25 سال پيش از تهرون دارم همانطور بمونن. ما شش ماه دور بوديم, حالا كه برگشتيم كلي فرق را احساس ميكنيم.
دختر بزرگم از اول ماه سپتامبر از پيش ما ميره. براي خودش يك آپارتمان گرفته و ميخواد مزه مجرد زندگي كردن را بچشه. عيال چند روزي است كه آبغوره ميگيره و به دخترم سفارش روي سفارش ميكنه. امروز بهش گفتم خانم جان پياده يك ربع طول ميكشه بري خانه دخترت. آنطرف سوئد كه نرفته. ميگه باعث و بانيش تو هستي. اگر پيش خودت بهش كار نميدادي هوس خونه جدا داشتن نمي كرد. والله خود عيال گفت بهش كار بده بذار مسئوليت ياد بگيره :) اما خودمونيم پا به سن دارم ميذارم. چهل و پنج ساله شدم. باورمم نميشه. :(