* بهار امسال با بيست و چهار پنج سال گذشته زمين تا آسمان فرق داشت. حضور پدر و مادرم حال و هواي خاصي به نوروز داد. پاي سفره هفتسين جاي پدر و مادر عيال خيلي خالي بود. از اين حرفها كه بگذريم, ميدونم بي معرفتي كردم و پنج هفته حال و احوالي از بَروبچه هاي وبلاگشهر نگرفتم. اما بدونيد به فكرتون بودم. حتي گهگاهي سري به وبلاگهاتون ميزدم. سوسكي را به شهادت ميگيرم كه راست ميگم, چون چهارسالگي وبلاگش را در نظر خواهيش بهش تبريك گفتم, پس دروغ نميگم :) هواي سوئد امسال حرف نداشت. جاتون خالي دو باري با كشتي رفتيم فنلاند. پدرم خيلي با مسافرت كشتي حال ميكنه. تنها ايرادش اينه كه لب به مشروب نميزنه, وگرنه شنگولتر ميتونست باشه. ميخوام يك خبر چيني هم بكنم. دوتا خانواده ايروني توي كشتي بودن كه خانمها حجاب داشتن. فكر ميكنم از پرسنل سفارت ايران بودن. آخر شب دوتا آقاها خانمها و بچه هاشون را خواب كرده بودن, دربدر دنبال جنس موئنث ميگشتن كه بهش آويزون بشن. آبجو هم ميخوردن. پول بيت المال را هم قمار ميكردن, و خلاصه آن شب يك ارزن اسلام جلوي چشمشون نبود. فرداش سر ميز صبحانه به خانمشون ميگفتن ژانبون نخوريد اين مارتادلا نيست, گوشتش حرام است. خانم برومند مجري برنامه كودك در زمان طاغوت را يادتون مياد؟ عكس پايين پسر ايشون است. از افتخارات ما ايروني هاست. اگر خانم برومند را نميشناسين از پدر و مادرتون بپرسيد بهتون معرفيش ميكنن.
براي اينكه متن فارسيش را واضح بخونيد روي عكس كليك كنيد. خب ديگه من برم وردست بابام بشينم. راستي عكس بالا را از پدرام دريافت كردم. شب و روزتون خوش.