* صحيح و سالم برگشتم. عيال و بچه ها خيلي نگران من شده بودند. روز چهارشنبه چهار روز بعد از اينكه در S:T ANTON بودم يك بهمن آمد و دوتا سوئدي را به كشتن داد. البته من همان موقع دهه پاييني بودم, و مشغول آبجو خوري و حمام آفتاب ميگرفتم, تلفن را هم بسته بودم كه از دنيا بي خبر باشم. پشت سر مرده حرف زدن نداره, ولي مقصر خودشون بودن. بدون اينكه تجهيزات لازم را همراه داشته باشن, راه افتادن و رفتن پيست نكوبيده كه اصطلاحاً در فرنگ بهش ميگن آف پيست تا اسنوبورد بازي كنن. چندتا سوئدي كه با آنها هم گروه بودن را ملاقات كردم. بيچاره ها حالشون آنقدر گرفته بود كه داشتن جول و پلاسشون را جمع ميكردن برگردن سوئد. من خودم را زدم به آن راه كه يعني من فقط سوئدي بلدم حرف بزنم ;) در S:T ANTON اولين مدرسه اسكي دنيا در سال 1901 افتتاح شده. بيشتر دانش آموزان انگليسي هاي پولدار بودن. شايد بد نباشه بگم كه S:T ANTON در غرب اتريش واقع شده. خلاصه كه اين يك هفته مثل برق گذشت. حالا نوبت اسكي با بچه هام است. ولي همين توي سوئد سر و تهش را هم ميارم. هركسي ميفهميد من اصليتم ايراني است از حال احمدي نژاد ميپرسيدن. من هم مي گفتم حالش خوبه, و هنوز دنبال انرژي هسته اي است. يك شب توي بار نشسته بودم, و زل زده بودم به مردم. يواش يواش دوروبرم شلوغ شد, يكي پرسيد از كجا آمدي, و اين طرفها چكار ميكني. گفتم از ايران ميام, و در سوئد زندگي ميكنم. يك آقاي ميانسال گفت: به نظر من موضوع بحث امشب را اختصاص ميديم به ايران. چندتا هم بهش رأي دادن, و جلسه را رسمي اعلام كردن. يكي از شاه گفت, كه از نزديك ديده بودتش و از يال و كتلش گفت. از من پرسيد چرا شما اينقدر بد صليقه بوديد كه خميني را بجاي شاه انتخاب كرديد. يك كمي مكث كردم, بعد ديدم اصلاً حالش نيست روزه بخونم. گفتم حق با توست. بعد هم يواشكي خودم را از ميون جمع محو كردم. امشب خسته هستم. بعداً اگر حالش را داشتين براتون چندتا از شيطون بازيام را تعريف ميكنم.