* قدمت «ساعت آبي» در ايران كاليستنس مورخ يوناني كه در لشكركشي اسكندر مقدوني به ايران همراه او بود و رويدادهاي روز و مشاهداتش را منظما يادداشت مي كرد در يادداشتي كه بعدا با محاسبات تقويمي معلوم شده كه متعلق به سپتامبر 328 پيش از ميلاد (2هزار و 334 پيش در اين ماه) است نوشته است: در اينجا (ايران)، در دهكده ها كه آب را برحسب نوبت به كشاورزان براي زراعت مي دهند، يك فرد از ميان آنان (كشاورزان) انتخاب مي شود تا بر زمان نوبت نظارت داشته باشد. اين فرد در كنار مجراي اصلي آب و محل انشعاب آن ميان كشاورزان بر سكويي مي نشيند و ظرفي فلزي را كه سوراخ بسيار ريزي در آن تعبيه شده است در ظرفي بزرگتر و پر از آب قرار مي دهد كه پس از پر شدن ظرف كوچك (يك بار و يا چند بار) كه به آهستگي و طبق محاسبه قبلي ابعاد سوراخ آن صورت مي گيرد، آب را قطع و آن را به جوي كشاورز ديگر باز مي كند و اين كار دائمي است و اين وسيله (ساعت آبي) عدالت را برقرار كرده و از نزاع كشاورزان بر سر آب مانع مي شود و .... اين مورخ در پايان اين يادداشت افزوده است كه اين وضعيت (نظم و نسق) را تاكنون در چندين نقطه اين سرزمين (ايران) ديده است كه انديشه و تدبير (ضابطه) خوبي است. در بيشتر نقاط اين سرزمين (ايران)، كشاورزان به تناسب توان خود مالك زمين زراعتي هستند (شمار فئودالها خيلي كم است). گرفتن ماليات از خرده مالك براي حكام آسانتر است. اين يادداشت كاليستنس اين ترديد را به وجود آورده است كه ايرانيان نخستين مخترع ساعت آبي بوده اند يا يوناني ها. بسياري از مورخان اروپايي كارشناس قرون قديم نوشته اند كه ساعت آبي از دهه 380 پيش از ميلاد و از زمان افلاتون در يونان بكار رفته است. مورخان ديگر به اين نظر شك كرده و معتقدند كه با وسائل ارتباطي آن عهد، امكان انتقال اختراع (ابتكار) ساعت آبي از يونان به ايران در طول 50 سال (زمان مشاهدات كاليستنس) و توزيع اين اختراع ميان كشاورزان (كه دور از شهرها زندگي مي كنند) براي بهره برداري بعيد است. اين جر و بحث همچنان ادامه دارد كه بحث مناسبي است و ادامه آن جهانيان را بيش از پيش متوجه قدمت تمدن ايرانيان مي كند. منبع: معلومات عمومي
يك جوك سوئدي. يك بابايي تصميم ميگيره خادم صومعه بشه. ميره پيش مسوول صومعه شهرشون و ميگه ميخواد براي هميشه در صومعه زندگي كنه. مسوول صومعه بهش گوشزد ميكنه كه در آنجا فقط دو كلام, آن هم هر 10 سال يكبار ميتونن حرف بزنن. مردك قبول ميكنه و وارد صومعه ميشه. 10 سال اول كه ميگذره, مسوولش صداش ميكنه و ازش ميخواد تا دوكلامش را بگه. مردك ميگه: غذا سرد. مسوولش بهش ميگه اوكي. 10 سال ديگه ميگذره. مسوولش صداش ميكنه كه دوكلامش را بگه. مردك ميگه: تخت سفت. مسوولش ميگه اوكي. 10 سال بعدي كه ميگذره مردك خودش مياد جلو و ميگه: من رفت. مسوولش ميگه: من از همون اول ميدونستم تو اينجا دوام نمياري, چون همش گله ميكردي!