* جاتون خالي شش-هفت استكان تكيلا با نمك و ليمو زدم. حسابي سرم را گرم كرده. فعلاً كه اين زمستون ِ سوئد نميذاره توي تعطيلات ما برنامه پيك نيك راه بي اندازيم, در نتيجه مجبوريم پناه ببريم به بار ِ خونه. آخه عيال قربونش برم اگر شنبه شب خبري نباشه سر ساعت 10 شب نرگسي هاش ميره روي هم. دوتا از طفلان مسلم كه خانه هستند خوابند, سومي هم كه مدرسش فرستادتش مسافرت قندهار. حوصله كفش و كلاه كردن و رفتن به بار را هم ندارم. يعني دارم, ولي ميري يكدفعه از شانس بدت يك خانمي هم تكيلا خورده باشه, شوهرش هم خواب باشه, و مثل من از بيكاري آمده باشه بار, و بزنه پاي ميز بارتندر بي افته كنارت, چشم توي چشم بيفتي و به يك گيلاس مشروب دعوتش كني, اونم بگه هستم. از شانس ما ديدي سر صحبت باز بشه, و از اينطرف اونطرف بگيم, و يواش يواش يك گيلاس به دوگيلاس و سه و و ... آخرشم يك آشنا ببينتت. آنوقت آش نخورده دهن سوخته ميشي. پس همون بهتر كه نرفتم. و چه خوب كه احتمالات ممكني كه به ذهن ناقصم رسيد را براي شما هم گفتم, كه اگر تكيلا زدين همانجا كه هستيد بمونيد. بر پدرش صلوات. اين گوسفندام نتونستن خواب به چشم من بيارن!!!