* هنوز هم وقتي سَر ِ چراغ قرمز ماشين پليس كنارم مي ايسته احساس بدي دارم. اينبار اينقدر حالت اضطرابم واضح بود, كه پليس دنبال ماشينم تا داخل يك پاركينگ كه به قصد پارك كردن رفتم آمد و خيلي مودبانه پرسيد: شما بسيار دلواپس به نظر ميرسيد, لطفاً گواهينامه رانندگيتان را نشان بديد. من هم مودبانه گفتم: اين دلواپسي از ايران گريبانگيرش بودم, و چاره اش هم نديدن پليس كنارم در سَر ِ چراغ قرمز است. هر دو زديم زير خنده :)
ميخواستم از ماجراهاي من و عيال بنويسم, ديدم هنوز خرابكاري قبليم قاطي پستهايي است كه بدون مراجعه به آرشيو ميشه خوندش. گفتم يك دفعه ي ديگه تعريف ميكنم كه بيشتر بهتون مزه بده. بجاش از پسرم ميگم كه ماشالله مثل شاد شمشاد يك دوست دختر يازده ساله گرفته, اونم چه دوست دختري ي ي ي ي . مامانش جگر آب ميكنه :) يكي از دوستان وبلاگ شهري برام يك لينك جالب فرستاده بود. امروز دوباره اتفاقي در اينترنت بهش برخوردم. MindReader