* يك روزي وزير راه و ترابري يونان كه تازه به وزارت رسيده بود ميره خونه همتاش در آلمان. چشمش كه به خونه وزير مي افته آب از دهنش راه مي افته و ميپرسه, چطور تونسته چنين خونه اي بسازه؟! همتاي آلمانيش ميبرتش توي بالكن و بهش يك اتوبان را نشون ميده. ميگه: اون اتوبان شش بانده را ميبيني؟ وزير يونانيه ميگه: اون كه همش پنج بانده است! همتاي آلمانيش ميگه: توي كاغذهاي دولت نوشته شده شش بانده است, و اون باند كه نميبيني با پولش اين خونه را ساختم. يك سال بعد وزير راه و ترابري آلمان ميره يونان خونه ي همتاي يونانيش. چشمش كه به خونه ي وزيز مي افته ميگه: خونه ي تو بيشتر به كاخ شباهت داره تا خونه. از كجا پول آوردي اين را ساختي؟ همتاي يونانيش ميبرتش توي بالكن و ميگه: اون پل را ميبيني؟ وزير آلمانيه ميگه: كدوم پل؟ همتاي يونانيش ميگه: توي كاغذهاي دولت نوشته شده آنجا يك پل قرار داره, ولي من با پولش اين خونه را ساختم. اين داستان را دوست يوناني من برام موقع صرف نهار تعريف كرد, و گفت: فلاني اينقدر نگو آخوندها مملكت تو را چپاول كردن. اين را بهش ميگن اپيدمي قدرت, و همه ي وزير وزرا در هر كجاي دنيا كم و بيش بهش مبتلا هستند.