* عيال گفت: مثل اينكه بجز سفيد شدن موهات, داره ريزش هم پيدا ميكنه. گفتم: سفيد شدنش از دست روزگاره, اما ريزشش از رفتار و حرفهاي توست. حالا اگر ميخواهي بيشتر نريزه برو يك چايي دبش درست كن بيار واسه شوهر جانت تا جلوي تلويزيون نوش جان كنه. گفت: بذار تا نخ آخرش بريزه. من به كسي باج نميدم. مخصوصاً مردها !!!! با اين حرفش, به فكر افتادم يك كارگاه تمام وقت استخدام كنم تا علت جمع بستن مرد را برام روشن كنه. :)
خوشبختانه و باز هم ميگم خوشبختانه دختر بزرگه با دوست پسرش دو روزه بهم زده. اين پسره با تمام كبكبه و دبدبه اي كه داشت, دوزار به دل من نمي نشست. حالا بايد دست به دامن خدا بشم كه پشيمون نشن.
حالا كه از دوتا از اعضاي خانواده گفتم, اجازه بدين چهار خط هم از باقيشون بنويسم. آقا پسر سنش به دوران بلوغ داره ميرسه. خودم يادم مياد كه چه حال و روزي توي اون سالها داشتم. اما فرق من با ايشون در اينه كه يك سر ِ سوزن رودرباسي نداره. ديروز من را صدا كرده توي حمام كه پشتش را ليف بزنم, بعد ميگه: باب(بابا) موهاي بوبولكم داره هي زياد و سياه ميشه. به نظرت با ماشين ريشتراشيت كوتاهشون كنم يا .... حرفش را قطع كردم و گفتم بالا غيرتاً دست از سر ماشين ريشتراشي من بردار. بذار صبحا بتونم ريشم را با خيال راحت, و بدور از فكر به بوبولك تو بزنم.
و دختر وسطيم, كه هر كاري بكنه باز هم عزيز دوردونه ي باباست :)