* بعداز ظهري ديدم در خونه رو ميزنن. در را باز كردم ديدم دوست پسر دخترم آمده بهم سر بزنه. اولش دنبال بهانه ميگشتم كه از سرم وازش كنم, ولي بعد ديدم اين بهترين فرصتي است كه شرط و شروطام را براش بيان كنم, و كمي هم از آخر و عاقبت آنهايي كه سرپيچي كنن را براش روشن كنم. نشون به اون نشون براش كردم و شام از بيرون سفارش داديم, و همين پيش پاي شما تشريف برد. فكر ميكنم شير فهم شد. و فكر ميكنم حرفاي امشبمون را براي هميشه پيش خودش نگه داره ;) با اين منبري كه رفتم خستگي راه از تنم در اومد :)
من هميشه از پرواز بر فراز اقيانوس بدم مي آمده. خودم كه باز جون سالم بدر بردم. حالا نگران بقيه اعضاي خانواده شمعداني هستم. عيال ميگه سه هفته مونده تا ما بياييم. دست از خرافات بر دار. اما خودش كه توي خونه اسپند دود ميكنه خرافات بحساب نمي ياد.
هواي سوئد عجيب مامان شده. جون ميده بري لب آب ولو شي و بگي گور پدر كار :)