*
هيپ هيپ هوراااا به عيال...
عيال و بچه ها تا چند روز ديگه ميان. ديروز وقتي تلفني با بچه ها صحبت ميكردم, نوبت كه به عيال رسيد گفت: خوب منو با سه تا بچه فرستادي, خودت با خيال راحت پاتو انداختي روپات.
گويا قبل از تلفن من, بچه ها كلافش كرده بودند, بعد كه بهشون غر ميزنه, اونا گفتن: اگر باب(بابا) باهامون ميومد بهمون بيشتر خوش ميگذشت, اندازه تو هم غر نميزد. عيال, بجاي اينكه قدر منو بيشتر بدونه, ميزنه توي ذوقم و پاي تلفن ميگه "پاتو ميندازي روپات" !!! :)
راستش اين مسافرت خيلي چيزا رو بهم ثابت كرد. قبلاًآ فكر ميكردم علي آباد هم شهري يه. حالا ميفهمم درست فكر ميكردم. خيال ميكردم صبرم به عَيوب رفته. ميبينم درست خيال ميكردم. معني دوست داشتن خانواده را ميگفتم بلدم. اما حالا ميبينم خيلي بيشتر از اوني كه بلد بودم دوستشون دارم. از همه مهمتر اينكه بهم 100% ثابت شد, غرغر عيال رمز موفقيت من است!!! دوست دارين بدونين روي چه حسابي اينرو ميگم؟ باشه براتون تعريف ميكنم.
توي اين چهارده پونزده سالي كه دارم نون درسم را ميخورم, چندين بار به خودم سيخ زدم كه, مش آبنوس تو كه ميدوني يك چيزايي حاليت ميشه, چرا واسه خودت كار نميكني؟ از چي ميترسي؟ اگر نكشيدي, زن و بچت كه گرسنه نميمونن!
اما هر بار اين يك لقمه نوني كه از كارم در مي آوردم و توي سفرمون مي اومد, جلوي حس ماجراجوئيمو ميگرفت. تا اين اواخر, همين چند ماه پيشا. وقتي كه سهامداراي شركت و رئيس گنده ها پاشونو توي يك كفش كرده بودند, و براي سود بيشتر شروع كردن قسمتهاي بيشتري از شركت را به آسيا انتقال بدند, و با اينكار كلي از بروبچه ها رو از كار اخراج كنن. پيش خودم گفتم: مش آبنوس حالا ديگه وقتشه خوابي را كه چندين ساله واسه خودت ميدديدي و پشت گوش مينداختي را ببيني.
اگر يادتون باشه توي يكي از ياداشتهام يك اشاره اي كردم, به اينكه خودم را از پستي كه داشتم بخاطر اعتراض به تصميمهاي بالاتريام كنار كشيدم. غرغر عيال از اونجا شروع شد. اما لج بازي من و بجان خريدن غرغرها باعث شد عزمم بيشتر جزم بشه, و امروز كه روز يكشنبه است, در عين ناباوري خبر عقد قرارداد را بهم دادن. شركتي كه مدتي پيش خودم براه انداختم با كاري كه گرفت, امروز پنج و نيم ميليون كرون ارزش پيدا كرد. پس هيپ هيپ هورا به عيال .....