PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Friday, June 18, 2004

*
امروز در دفتر شهرداري شهرمون نشسته بودم, منتظر ِ مأموري كه قرار بود يك سري نقشه را از من تحويل بگيره. يك لحظه تصور كردم, اگر الآن همين كار را داخل ايران ميخواستم انجام بدم, مأموري كه در انتظارش بودم در برخوردش با من چه رفتاري از خودش نشون ميداد؟ براي انجام كارم ازم باج ميخواست, يا از طرز لباس پوشيدنم خوشش نمي آمد و چوب لاي چرخم ميذاشت, يا اصلاً كارم را بي دردسر راه مي انداخت. و هزار ياي ديگه ....
اولاً مأموري كه آمد يك خانم بسيار زيبا رو و خوش بر خورد بود. توي همون سالن انتظار براش كمي از تغييراتي كه در نقشه نسبت به قبل وجود داره توضيح دادم, و سوأل كردم چقدر مدت زمان براي ارسال جواب فكر ميكني لازم داري؟ گفت: اگر عجله داري دنبال من بيا تا پاي كامپيوترم, برات همين امروز نظرم را بصورت كتبي مينويسم.
ابرويي بالا انداختم و در حالي كه قند توي دلم آب شده بود گفتم: اگر امروز بشه كه ديگه پرفكت ميشه. رفتيم بطرف اطاقش. نشست پشت كامپيوترش. تالاپ تالاپ شماره پرونده من را زد, و شروع كرد گزارشهاي قبلي را سطحي مرور كردن. يكي از همكاراش آمد داخل اطاق و از خانم دانيللا خواست تا در مورد كاري در اطاق ديگه بهش كمك كنه. از من معذرت خواهي كرد و گفت زودي بر ميگردم. ده دقيقه نشد كه برگشت. دوباره بوي عطرش همه ي فضاي اطاق را پوشوند. نشست روي صندليش و به خواندن ادامه داد. يك دقيقه نگذشته بود كه تلفنش زنگ زد. تا سه بار زنگ صبر كرد و بعد گوشي را برداشت. طرفي كه تماس گرفته بود مثل من كارش گير كرده بود. هفت هشت دقيقه اي حرفشون طول كشيد, بعد پاشد و گوشي بدست از در رفت بيرون. پنج دقيقه اي گذشت تا سر و كله اش پيدا شد. فضاي اطاق دوباره از بوي عطرش پر شد. رفت و روي صندليش نشست. همانطوري كه مشغول تايپ كردن بود گفت: اميدوارم احساس خستگي نكرده باشي. گفتم: هر بار كه مي آيي بوي عطرت خستگي را از تنم در ميكنه. گوشه ي چشمي نشان داد, لبخندي زد و گفت: خوشحالم كه بوي عطرم در رفع خستگيت كمكت كرد. پرينتر به صدا در آمد و برگه اي خرامان خرامان ازش بيرون آمد. گفتم: فكر نمي كردم به اين زودي كارم راه بي افته!! گفت: اين برگه مال شما نيست.
گفتم: شما كه نامه ي من را داشتي مينوشتي, پس چطور اين برگه مال من نيست؟! گفت: بزار يك لطيفه كه همين امروز شنيدم را برات تعريف كنم, چون در ارتباط با ما سياستمدارهاست. يك بفرمائيد ِ چرب و نرم بهش گفتم. گفت: يك روز دوتا سياستمدار در مأموريت بودن و داشتن با هم راه ميرفتن. يكي از كنارشون رد ميشه. درست در همان لحظه يكي از سياستمدارها با كف ِ كفشش حلزوني را كه روي زمين ميخزيد له ميكنه. عابر ِ ازش ميپرسه كه روي چه حسابي حلزون بي چاره را با كفشت له كردي؟ سياستمداره جواب ميده: اين پدرسگ داشت از صبح تا حالا ما را تعقيب ميكرد!!
خنده ي از ته دل كرد و گفت: بفرمائيد اين برگه مال شما بود.

ميگم من اين جور مشاوره ها را براي عيال تعريف نمي كنم, چون ميترسم به مشاجره بكشه. ولي در عوض عطرش را ميگردم پيدا ميكنم و براي عيال عزيزم ميخرم ;)


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin