*
اين چند روز تعطيلي عيد پاك هواي سوئد عالي بود. جاتون خالي تا تونستيم آفتاب گرفتيم. توي مملكت خودمون مردم از دست خورشيد فراري هستند, اما بجاش اينجا پير و جوون خورشيد رو روي تخم چشاشون ميذارن.
سالهاي اولي كه آمده بودم سوئد, برام عجيب بود كه چرا مردم اين سرزمين اينقدر از هوا حرف ميزنن. اما به مرور زمان ياد گرفتم اگر بي خيال هوا و اوضاعش باشي كلات پس ِ معركست.
يكي از همسايه ها آمد در خونمون گفت: خانمم ميخواد از شما خواهش كنه چندتا از غذاهايي را كه از كشور شماست را يادش بدين. بهش گفتم: پس خانمت كو كه ميخواد خواهش كنه؟ نكنه خودت هوس كردي, ميندازي گردن خانمت؟!! :) بعدم به خورش قرمه سبزي فرد اعلا دعوتش كردم.(دست پخت خودم بود ;) )
يك روز يك عربه درحالي كه دستاش پشت كمرش بوده, داشته ادرار ميكرده. يكي مياد از كنارش ردشه, بهش ميگه: خجالت كه نميكشي جلوي انزار مردم داري ميشاشي, حداقل چيزت رو بگير دستت, كه اينطوري آويزون نباشه. عربه ميگه: والا دكتر به ما گفته چيز ِ سنگين بلند نكن :)
دختر وسطيم تنگ غروبي صداي هق هق گريش از اطاقش ميومد. در رو باز كردم بپرسم چي شده. منو كه ديد بدتر اشكاش سرازير شد. بهش گفتم: دخترم چي شده, چرا گريه ميكني؟ گفت: قرار بوده راجع به كشور پرتغال براي فردا يك گزارش بنويسم. سه صفحه روي كاغذ نوشتم, ولي اين چندروز تعطيلي يادم رفته بوده با كامپيوتر پاكنويس كنم. حالام بايد برم حمام و براي خواب آماده شم.
دلم براش سوخت. بهش گفتم بيا من برات پاكنويس ميكنم, تو بجاش برو به كاراي ديگت برس. نشون به اون نشون, خانم رفت واسه خودش توي وان كف درست كرد, ضبطشم برد داخل حمام ريلكس كردن :O