*
امشب از اون شبهاست كه خوابم نمي بره! شايد از ذوق تعطيلي فردا باشه. آخه ميخوائيم با عيال و بچه ها و چندتا از دوستان به مناسبت سيزده بدر بريم كنار درياچه, و بساط منقل و چلو كباب راه بي اندازيم. من مسئول كباب شدم. يكي ديگه از آقاها برنج درست ميكنه. اون يكي آقاهه ظرف و ليوان و سفره يكبار مصرف و نوشابه و تنقلات را تهيه ميكنه. آقا آخريه قراره سر بچه هاي هر چهارتا خانواده را گرم بكنه(9 بچه). خانم هام كه لازم نيست در مورد فعاليتشون توضيحي بدم, يا بدم؟ اوكي ميدم. قراره دست به سياه و سفيد نزنن, و فقط با داستان تعريف كردناشون(همون غيبتِ خودمون) جگر همديگرو جلا بدن :)
بعد از صرف غذا و چاي, اگر سرويس داده شده مورد رضايت بانوان واقع شده بود, قراره به ما اجازه بدن يكي دو دست بازي ورق بكنيم, يا اينكه مسابقات روكم كني در تخته نرد راه بي اندازيم. من كبابام را آماده كردم و به سيخ هم كشيدم. اون يكي دوستمون هم از حالا برنجش را خيس كرده. تنقلاتيه هم بساطش را جور كرده و در صندوق عقب ماشينش قرار داده. آقا آخريم ادعا ميكنه,9 تا بچه كه سهله, 90 تاش را هم راحت سر كار ميذاره(ببينيم و تعريف كنيم)
مدتي پيش در اسپانيا مراسم يادبودي به مناسبت ترور شهروندان مادريد برگذار شد. از سراسر اروپا و قاره هاي ديگه وزرا و رئساي دولتها شركت داشتند. نخست وزير سوئد بجاي شركت در مراسم يادبود, رفته از يك گاوداري در يكي از شهرهاي سوئد ديدن كرده. از اين كارش, بسياري از مردم و رئيس احزاب ديگه شاكي هستند, و هر روز نامه هاي اعتراضي به دفتر دولت ميفرستند. من جاش بودم ميآمدم ميگفتم اشتباه كردم و عذرخواهي ميكردم, اما اين بابا انگار نه انگار. درست مثل آخوندهاي خودمون روش از سنگ پاي قزوين ساخته شده!