* شهر شهر فرنگ است, رنگووارنگ است! به خونه برگشتم به كانون گرم خانواده.
خدا پدر مسافرتهاي كاري را بيامرزد كه باعث ميشود آدم چند روزي براي خودش, در گوشه ي تنهايي اجباريش اطراق كند.
اينبار هم مثل دفعه قبل همان هتل و طبقه, فقط اطاق شماره 306 بجاي 302.
شايد در فرصتي ديگر از شهري كه آدمهايش همديگر را باور ندارند گفتم. از خيابانهايي كه فرسوده شدند. از زناني كه مردان قريبه شهر را راه امرا معاش ميدانند, و نصيحت را "جاست بول شِت" ميخوانند!
امشب را ميخواهم تا كمي در وبلاگ شهر پرسه بزنم.