*
براي دلتنگي ها
از زمان هاي خاكستري
از كودكي
از رنگين كمانِ قصه ها
و افسانه ها
از نگاه خام و مهربان يك ستاره
از شكوه قهرمانان
و شهيدان شعور
از چشم زيباترين دختران آباديِ تو
آبادانيِ من
مي آيد
با دست هايي پر از شيرينيِ نور
و سينه اي كه عادتِ سائيدن در خيال
دارد
مي آيد
نرم و سبك
چنان حريري از آب
سزاوار زخم عاشقي
شهيدي ,
و هوش را در بيهوشيِ زمان
با اشارتي
پرواز مي دهد
ميان بسترِ يادهاي سبز,
چنان بي صدا
كه با صدايي مي گريزد
و مي نشيند
در رنگين كمان تنهايي
و ميلِ بودن را
هزار برابر مي كند.
شعر از نورا