PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Friday, November 28, 2003

*
امروز يك خيتي حسابي بالا آوردم. قرار بود با پسرم برم مدرسش و تا ساعت ناهارشون پيشش باشم. صبح هوا باروني بود و براي اينكه موش آبكشيده نشيم پسرم پيشنهاد داد و من هم از خدا خواسته با ماشين رفتيم. پياده از خونه ما تا مدرسه 300 الي 350 متر بيشتر راه نيست, اما با ماشين يك دور شرقي قمري بايد بزني, ولي ارزش داشت.
اينجا در سال دو روز هر پدر و مادر(يا همزمان يا نوبتي) حق داره با فرزندش توي مدرسه باشه و حقوق كارش را هم از دست نده. البته بيشتر خواستي بري, كسي جلوتو نميگيره, فقط بايد از مرخصي ساليانت , يا اينكه قيد جير و مواجيب آنروز را بزني!
زنگ اول سوئدي داشتن. راستي بگم كه پسرم كلاس سوم ميره. داشتم ميگفتم, سوئدي داشت و كلي راجع به فعل و فاعل و مفعول حرف زدن(واسه من هم توفيق اجباري شد). زنگ دوم كه ساعت 10 باشه, ورزش داشتن. رفتيم سالن ورزش مدرسشون و, با اجازه بنده هم شدم جزو يكي از تيمها. مادر يك دخترخانمي هم آمده بود كه رفت در تيم مقابل. كمي نرمش و بعد يك بازي توي مايه چوگان خودمون كرديم. اينجا بهش ميگن ايننه باندي, فارسيشم فكر نميكنم معادلش باشه, مگر برادران ادبياتچي لطف بكنن معادلش را خواب ببينن و با دورنماشون(فكس) براي من ارسال كنند, تا دفعه بعد از اسم فرنگيش استفاده نكنم.
بازي ايننه باندي كه تموم شد, معلمشون از بچه ها پرسيد: حالا چه بازي بكنيم؟ همه داد زدن فرستلسه(يعني نجات دهنده, يا ناجي). من يك نگاهي به مادري كه دنبال بچش آمده بود كردم و پرسيدم ميدونه چه بازي هست؟! خوشبختانه بلد بود و سريع براي من توضيح داد كه جلوي بچه ها كنفت نشم. بازي بسيار جالبي هست. اينجا براتون توضيح ميدم تا اگر شما هم دوست داشتين در هر گوشه از اين دنيا كه زندگي ميكننين, بازي بكنين و دعا به جان آبنوس :)
بازي به اين قراره: يك خط ميكشين وسط زمين. يك عده اينطرف خط, بقيه هم آنطرف خط مي ايستيد. هر تيمي براي خودش بدون اينكه تيم مقابل متوجه بشه يكي از افرادش را "ناجي" تعيين ميكنه. داور جلوي خط وسط مي ايسته و يك توپ كه زياد سنگين نيست را مي اندازه بالا. توپ كه پايين مياد, بلاآخره گير يكي از افراد دو تيم مي افته. بعد آن تيم كه توپ دستش هست به هم چندتا پاس ميدن و بعد محكم توپ را پرتاب ميكنن بطرف زمين حريف. اگر توپ به كسي بخوره, آن نفر بايد بشينه زمين.(يك چيزي توي مايه وسطي خودمون, ولي از زمين بيرون لازم نيست بري) بعد تيمي كه توپ طرفش هست, چندتا پاس ميدن به هم و بعد محكم توپ را پرتاب ميكنن به آنطرف خط, به اميد اينكه به كسي بخوره.
كار آن كسي كه ناجي هست اينه كه, بين بچه ها ميدوه اينطرف و آنطرف, بدون اينكه خودش را تابلو بكنه كه ناجي اونه, نزديك كسي كه توپ بهش خورده و زمين نشسته ميشه و خودش را به يك جايي از بدن آن ميماله(مثلاً تك پاش). اينطوري شخصي كه نشسته بود دوباره جون ميگيره و ميتونه پاشه و به بازي ادامه بده. هر تيم بايد حواسش را جمع بكنه و ببينه چه كسي در تيم حريف هستش كه ناجي هست, و سعي بكنن با توپ آن را بزنن. اگر ناجي خودش بخوره بايد بشينه و چون كس ديگه اي ناجي نيست, هر كدام از افراد تيم كه توپ بهش برخورد بكنه بايد بشينه زمين. به اين شكل تيم مقابل بعد از اينكه همه را با توپ زد برندس. جالب بود؟ امتحان بكنيد, بعد ميبينيد كه چقدر هيجان انگيزه!
بعد از اينكه ساعت ورزش تمام شد, پسر من با دوستاش رفتن به طرف سالن غذاخوري( اينرو هم بگم كه غذا در دبستان و راهنمايي و دبيرستان, اينجا مجاني هست. يعني بوجه اش از مالياتهايي كه شهروندان ميدن تهيه ميشه) من هم راهم را گرفتم رفتم خونه. يك دوشي گرفتم. يكي دوتا كامنت اينطرف , آنطرف گذاشتم. بعد خواستم برم پيش دوستي كه از قبل باهاش قرار ملاقات گذاشته بودم. از در خونه آمدم بيرون ديدم ماشينم نيست! اي دادِ بي داد كي ماشين من را دزديد؟! يك نگاهي اينطرف آنطرف كردم, ديدم هيچ كسي توي محل نيست كه ازش بپرسم, آيا چيزي ديده!
خلاصه برگشتم داخل و زنگ زدم به پليس. بعد از كلي سوأل و جواب, گفت من برات گزارشم را ميفرستم به آدرست, و خواست تا من با شركت بيمه ام تماس بگيرم و جريان را بهشون اطلاع بدم. بعد هم گفت به ماشينهاي گشت پليس خبر ميده. خلاصه زنگ زدم به بيمه و جريان را تعريف كردم. مأمور بيمه سوأل كرد آيا ماشين قرضي لازم دارم يا اينكه از آن يكي ماشينم استفاده ميكنم؟(من دوتا عبوطياره دارم) گفتم فكر ميكنم, بعد بهتون خبر ميدم. البته نميخواستم ماشين قرض بكنم, ولي زور داره همون اول بگي نه, و خيال شركت بيمه را راحت بكني.

ساعت شد حدود چهار بعداز ظهر, گفتم قدم زنون برم دنبال پسرم و با خودم بيارمش خونه. اينجوري عيال هم از رفتن تا مدرسه و آوردن حضرت معاف ميشه(آخه اگر كسي نره دنبالش راه به اين نزديكي را سه ساعت طول ميده!). تلفن زدم به عيال و گفتم پسرك با من. همينطور كه به مدرسه نزديك ميشدم, ضمير ناخودآگاهم ميخواست يك چيزي بهم بگه. به مدرسه نزديكتر شدم و يك دفعه يادم افتاد اي دل غافل من صبح با ماشين رفته بودم!! سرعتم را كمي تندتر كردم و رفتم به سمت پاركينگ كنار مدرسه. چشمم به جوار ماشينم روشن شد. يك خنده هيزتيريك من را گرفته بود. بعد از كلي بدو بيراه كه نثار خودم كردم, با كلي خجالت و عرق سرد روي پيشوني زنگ زدم به پليس و جريان را تعريف كردم. پليسه گفت: عجب حواسي داري تو ديگه! بعد هم گفت يادت باشه به شركت بيمه ات خبر بدي!!
قصه ما به سر رسيد ساعت هم شده نزديك دو نيمه شب برم بخوابم, وگرنه عيال ميگه اين يك چيزيش شده كه نصفه شب از خواب پاشده رفته سر كامپيوتر! فيتيله فردا آبنوس تعطيله :)

پي نوشت: حيف نماند تا دادگاه خودش را ببينه , ولي مصاحبه اش از اولش خندست :)


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin