*
الواح شيشه اي اسم وبلاگي بود كه
رضا قاسمي از 10 اوت 2001 تا 17 سپتامبر 2002 درش قلم ميزد. من يكي از مشتريهاي پر و پا قرص الواح شيشه اي بودم. احساس ميكردم قسمتي از نيازم به دانستن و خواندن, با حرفهائي كه رضا در روزنوشتِ هاش مي آورد جبران ميشد.
متأسفانه به دلايلي كه اينجا جاي توضيحش نيست از وبلاگشهر كناره گرفت. از ميان نوشته هاي قديمش متن پايين را انتخاب كردم, چرا كه مدتي بود ميخواستم خودم در باب
"طول و عرض وبلاگشهر" كه مثل تهران داره غول بي در و پيكري ميشه مطلبي بنويسم. بجاش فكر كردم اگر زنگ خطر رضا قاسمي را يكبار ديگه به صدا در بي آورم بهتر به گوش ميشينه!
نگاهی به پديدهی وبلاگنويسی
چند روز پيش گفته بودم كه میخواهم نگاهی كنم به وبلاگهای موجود؛ به راهی كه تا همينجا طی شده؛ به دستاوردهاش و به كم و كاستیهاش. بلافاصله يكی دو نفر از دوستان ايميل زدند و ضمن استقبال از اين امر، خواستند كه: «اگر خواستيد توي ذوق من بزنيد لطفاً يواش تر». اتفاقاً نويسندگان اين ايميلها كسانی بودند كه من نكات بسيار مثبتی در كارشان ديده بودم. متاثر شدم و از خودم بدم آمد. انگار هنوز خيلی بايد راه بروم تا صراحتم طعم خشونت ندهد. رفقا! من غلط میكنم توی ذوق كسی بزنم. من خودم توي دهن اين خودم ميزنم كه توی ذوق كسي بزنم! يك وقت اينطور نباشد كه...
نگاهي گذرا به همين وبلاگهای موجود، دسته بندی زير را نشان میدهد:
يک ـ وبلاگهايی كه فقط اطلاعات میدهند.
دو ـ وبلاگهايی كه فقط حاوی نوعی ديد و تفكرند.
سه ـ وبلاگهايی كه فقط جنبهی طنز دارند.
چهار ـ وبلاگهايی كه، با درصدهايی متفاوت، تركيبی هستند از ويژگیهای گفته شده در بالا.
پنج ـ وبلاگهای تخصصی.
شش ـ وبلاگهايی كه به احوالات شخصی میپردازند.
هفت ـ وبلاگهای سرگردان.
من وارد جزئيات نمیشوم. هركس با نگاهی به دسته بندی بالا به آسانی میتواند بفهمد جای خودش كجاست. جز مورد هفتم، ما به همهی انواع وبلاگهای موجود احتياج داريم. طبعاً يك وبلاگ تكوجهی، يا تخصصی، نمیتواند خوانندگان زيادی داشته باشد، اما اين به هيچوجه عيب نيست. هركس بايد همان كاری را بكند كه از عهدهاش برمیآيد. ناگفته پيداست كه موفقترين وبلاگنويسان هم همانهايی هستند كه در رديف چهارم قرار دارند. من به وبلاگنويسان رديف 7 همان توصيهای را میكنم كه به «خورشيد خانوم» كردم. وقتی ديدم سرگردان است و از ديگران میخواهد بگويند چه بنويسد، برايش نوشتم: «عزيز من! از خودت بنويس؛ از فكرهات، از حسهات؛ اگر بخواهی به ميل اين و آن بنويسی، صنار نمیارزد. اگر آن جامعه زنستيز است، برای آنست كه ما از چيزهايی كه در ذهن زن میگذرد هيچ نمیدانيم. اگر میخواهی تو را بفهمند، پس امكانش را فراهم كن كه تو را بشناسند؛ نه تو را، ذهن تو را!» من همينها را میخواهم، با تأكيد بيشتری، به وبلاگنويسان رديف 6 توصيه كنم. لازم نيست آدم حرفهای گنده گنده بزند. همينكه بتوانيم حسها، فكرها و مسائل روزمرهمان را خوب توصيف كنيم، خودش اتفاق مهمیست. سلمان رشدی به درستی گفته است كه راز قدرت غرب در اينست كه میتواند همه چيز را خوب توصيف كند. تا آنجا كه به مشكلات اساسی ما شرقیها مربوط است، من تا به حال سخنی دردشناسانهتر و هوشمندانهتر از اين نشنيدهام. از يك تجربهی شخصی بگويم. من اين شانس را داشتهام كه طرف مشورت جوانهای همسن و سال پسرم( اغلب فرزندان دوست و آشنا، و گاهي هم شاگردانم) قرار بگيرم. بعضي وقتها، در مواردی كه ربط داشته است به مشكلات عاطفی، پيش آمده است كه از من بخواهند نامهی طرف مربوطه را( دختر يا پسر فرانسوی) بخوانم. هر بار، بدون استثناء، حيرت كردهام ازاينكه اينها چقدر خوب حسها و فكرهايشان را بيان میكنند. بخشی از اين قدرت برمیگردد به شيوهی تعليم و تربيتشان در مدارس؛ بخشی از آن هم برمیگردد به سابقهی درخشانشان در تفكر. اگر در اين دو مورد، عجالتاً، كار زيادی از دست ما برنمیآيد، در عوض، وبلاگنويسی میتواند بخشی از علاج فوری درد باشد. اينها عادت كردهاند به بيان كردن خود. از همان بچگی به نظر و عقيدهی آنها گوش داده شده و احترام گذاشته شده(برخلاف ما كه هی توی ذوقمان زدهاند. تا دهن باز كردهايم گفتهاند: «تو ديگه چی ميگی بچه؟»). جرات داريد به يك بچهی 5ـ 6 سالهی فرانسوی، به همان شيوهی خودمان، با لحنی بچهگانه بگوئيد: «چطوری گوگولی مگولی». چنان با تحقير نگاهتان میكند كه انگار يك گاو بی شاخ و دم ديده. بگذريم. جنبش وبلاگنويسی اگر همين يك مورد را، يعني «قدرت توصيف» را در ما تقويت كند، خودش خيلي است. از اين كه بگذريم، دو ويژگی هست كه اگر در وبلاگهای موجود پر رنگ بشوند و همهگير، آنگاه میتوان از آن به عنوان جنبشی ياد كرد كه نقشی اجتماعی بازی كرده است: ۱ ـ رشد هويت فردي. ۲ ـ ارتقاء سطح دانش، از طريق گردش سريع اطلاعات.
هدف دوم به آسانی عملیست. همدستی وبلاگنويسان فقط بايد به همين درد بخورد. وگرنه اين هم میشود نوعی فرقهبازی كه مثل همهی فرقهبازيهای ديگر نبودنش به از بودن.
هدف اول، اما، يك چالش بزرگ است. كافیست به ياد بياوريم كه آزادی و دموكراسی فقط در زمينی ميوه میدهد كه «هويت فردی» به اندازهی كافی رشد كرده باشد. وبلاگنويسی بايد به ما كمك كند تا، بی هيچ ترس از قضاوت اين و آن، خود را بيان كنيم؛ بايد ياد بگيريم كه حماقت هم يك حق انسانیست. ترس، ضعف، حتا رذالت، بخشی از وجود انسان است. مبارزهی با رذائل خويش البته چيز زيبايیست. اما هيچ رذالتی بالاتر از پنهان كردن معايب خويش نيست. بايد بياموزيم بخش مهمی از آن چيزها كه عيب میدانيمشان، هيچ نيستند مگر ارزشهای تحميل شده از سوی جامعه، يا سنتهايی بازمانده از دوران قبيله و عشيره. به كسی چه مربوط است كه من مويم را بلند كنم يا از ته بتراشم؟ دليل من برای اين كار هرچه كه باشد، برآمده از ويژگیهای فردی من است. من نبايد نقاب بزنم و ويژگیهای فردی خود را انكار كنم. برای آنكه جامعهی ما فاصله بگيرد از قضاوتهای ارزشی، نخست بايد خودمان اجتناب كنيم از قضاوت کردن ديگران، بعد هم ياد بگيريم ذرهای براي قضاوت ديگران ارزش قائل نشويم. نوشتن از فكرها و حسهای خود، اگر با شكستن اين سدها صورت بگيرد، آنگاه میتوان اميد داشت كه وبلاگنويسی، در كنار كوششهای ديگری كه دارد صورت میگيرد، نقشي بازی كند در رهايی «خود» و «ديگری». بدون دست يابي به اين دو هدف، اين وبلاگنويسی هم تبی خواهد بود كه زود به عرق مینشيند. در اين باره باز هم صحبت خواهيم كرد.
سايت رضا قاسمي