PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Sunday, August 31, 2003

* بمناسبت سالروز مرگ صمد بهرنگي
«مرگ خيلي آسان مي‎‎‎تواند الآن به سراغ من بيايد، اما من تا ميتوانم زندگي كنم نبايد به پيشواز مرگ بروم. البته اگر يك وقتي ناچار با مرگ روبرو شدم، كه مي‎‎‎شوم، مهم نيست. مهم اين است كه زندگي يا مرگ من چه اثري در زندگي ديگران داشته باشد...»
ماهي سياه كوچولو _ بهرنگ

سالي ديگر ازمرگ مردمي ‎‎‎ترين چهره‎‎‎ي ادبيات معاصر, «صمدبهرنگي» برگذشت. اما اين مرگ، مرگ نيست، زيرا كه مرده‎‎‎اش نيز از مردمش جدا نيست.
صمدبهرنگي با عشق به مردم و آتشي كه از اين عشق در سينه‎‎‎اش گُر ميگرفت چشم‎‎‎انداز محروميت‎‎‎هاي جامعه را با درنگ در تضادهايي كه خاستگاه اين حرمان‎‎‎هاست، در آثارش تصوير كرد. «بهرنگ», اين معلم محرومان, از بچه‎‎‎ها آغاز كرد، جان مايه‎‎‎اش را از بچه‎‎‎هاي محروم گرفت و بدانها بخشيد، اين بخشش او به بچه‎‎‎ها آموخت كه بايد راهي جست تا ايستاد و گرياند. نميتوان مسيح‎‎‎وار آن‎‎‎سوي صورت را نيز آماده خوردن سيلي كرد. او به بچه‎‎‎ها فهماند كه هيچ بچه‎‎‎اي پول‎‎‎دار به دنيا نمي‎‎‎آيد. پدر اگر بي‎نان به خانه باز ميگردد، گناهي ندارد. اين علتي دارد و اگر تن‎پوش ژنده او در مدرسه تحقير برايش مي‎‎‎خرد، علتي ديگر. «بهرنگ» ميخواست بچه‎‎‎ها را بر داربستي كه در خود بچه‎‎‎ها نهفته است آگاه گرداند، تا بچه‎‎‎ها با وقوف براين داربست، سر پا بايستند، از تحقير نهراسند، زيرا كه تا ادامه چنين باشد، تحقير نيز هست، حالا چگونه بايد ايستاد و بچه چگونه واقعيت را ميتواند درك و لمس كند هدف «بهرنگ» بود. او مي گويد:
«بچه بايد بداند كه پدرش با چه مكافاتي لقمه ناني به دست مي‎آورد و برادر بزرگش چه مظلوم‎وار دست و پا مي‎زند و خفه مي‎‎‎شود. آن يكي بچه هم بايد بداند كه پدرش از چه راه‎‎‎هايي به دوام اين روز تاريك و اين زمستان ساخته دست آدم‎‎‎ها كمك مي‎‎‎كند. بچه‎‎‎ها را بايد از عوامل اميدوار كننده سست بنياد نااميد كرد.»
«بهرنگ» خوب و دوست داشتني، پربارترين لحظات جواني‎اش را بر پاي روستازادگان آذربايجاني ريخت، با شادي‎اشان لبخند زد و با اندوه‎اشان گريست و در اين ميان واقعيت‎‎‎هاي گزنده و تلخ را براي بچه‎‎‎ها كشف كرد و به تصوير كشيد تا بچه‎‎‎ها راه شكست واقعيت موجود را كه ساخته و پرداخته دست‎‎‎هايي آشناست، براي راه بردن به حقيقت بجويند. او مبلغ صلح و صفا به شيوه‎‎‎ي «ديل كارنگي» نبود، به بچه‎‎‎ها آيين دوست ‎‎‎يابي ياد نداد، به بچه‎‎‎ها نيروي دوست‎ياب نداد، به بچه‎‎‎ها نيروي حقيقت‎ جويي بخشيد تا بچه‎ها با مدد كين و نفرت خود قلب «ديل كارنگي» ها را با دشنه دو لب خود بدرند. «بهرنگي» در برابر اخلاق منحطي ايستاد كه در بند است تا بچه‎‎‎اي بار آورد ترسو، حرف ‎شنو، تحقير شده و دل رضا به «داده‎‎‎ها». ادبيات كودكان نبايد فقط مبلغ محبت و نوع‎ دوستي و قناعت و تواضع از نوع اخلاق مسيحيت باشد. به بچه‎‎‎ها گفت كه به هر آنچه و هر كه ضدبشري و غيرانساني و سد راه تكامل تاريخي جامعه است، كينه ورزد و كينه بايد در ادبيات كودكان راه باز كند.
درقصه « ۲٤ ساعت خواب و بيداري»، «لطيف» اينگونه در برابر تحقير قد بر مي‎‎‎افرازد: «مرد باز مرا با اشاره دست راند و گفت: ده گم شو برو عجب رويي دارد. من جنب نخوردم و گفتم: من گدا نيستم.
مرد گفت: ببخشيد آقا پسر، پس چه كاره‎‎‎ايد؟
من گفتم: كاره‎اي نيستم، دارم تماشا مي‎‎‎كنم.
و راه افتادم. مرد داخل مغازه شد. تكه كاشي بزرگي ته آب جوي برق مي‎‎‎زد. ديگر معطل نكردم، تكه كاشي را برداشتم و با تمام قوت بازويم پراندم به طرف شيشه بزرگ مغازه. شيشه صدايي كرد و خرد شد. صداي شيشه انگار بار سنگيني از روي دلم برداشت و آن وقت دو پا داشتم و دو پاي ديگر هم قرض كردم و حالا در نرو كي برو.»
«بهرنگ» در قصه‎‎‎هايش دو رويه زندگي را مي‎‎‎نماياند، همچنان كه دوستي در برابر رفيق و همراهي رواست، دشمني و كينه در برابر دشمن و ناهمراه ضرورت دارد. و «بهرنگ» تنها كسي است كه در دستور اخلاق براي كودكان امروز بر آن انگشت ميگذارد، سيلي را با سيلي پاسخ مي‎‎‎گويد. چنين است كه بچه‎ها از اعماق حرمان و رنج آمده پس از خواندن قصه‎‎‎هاي او احساس مي‎‎‎كنند كه وجود دارند، حرف مي‎‎‎زنند. كسي هست كه بر هستي‎اشان درنگ كرده باشد. ميتوانند حق خويش را بستانند. چنين است كه از زبان «اولدوز » مي شنويم:
«دومش اينكه قصه‎‎‎ي مرا براي بچه‎‎‎هايي بنويسيد كه يا فقير باشند و يا خيلي نازپرورده نباشند پس، اين بچه‎‎‎ها حق ندارند كه قصه‎‎‎هاي مرا بخوانند:
۱-‎‎‎بچه‎‎‎هايي كه همراه نوكر به مدرسه مي‎‎‎آيند.
٢-‎‎‎بچه‎‎‎هايي كه با ماشين سواري گران قيمت به مدرسه مي‎‎‎آيند.»
«بهرنگ» معلم روستازادگان آذربايجاني، نويسنده محرومان جامعه و زنده‎‎‎ترين چهره‎‎‎ي ادبيات مردمي ايران، باگذشت هر سال ارجش آشكارتر مي‎‎‎شود و دريغ كه «بهرنگ» را سخن بسيار است و قلم در اينجا نتواند گفت.
خسرو گلسرخي
١۳٤٨

برگرفته از سايت ايران آزاد


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin