PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Saturday, July 12, 2003

* گزارش خصوصی
زمان 18 تير ماه سال 1382 ساعت 21:30 دقيقه
مكان : خيابان انقلاب و آزادي

اون شب با همه شبهاي ديگر متفاوت بود همينكه تاكسي از بلوار كشاورز به سمت خيابان 16 آذر حركت كرد با حجم ترافيك عجيبي روبرو شديم و فهميدم امشب بيخود راهم را كج نكرده ام و پياده به سمت خيابان انقلاب راه افتادم.
هر چه به خيابان اصلي نزديكتر ميشدم تعداد آدمهاي كه به سمت شمال خيابان 16 آذر در حال حركت بودند بيشتر و بيشتر ميشد ، و همگي تقريبا با چشمهاي وحشت زده از چيزي گريزان بودند ، جلوتر كه رفتم سربازي را ديدم كه سطل آب را از دستان يكي از ساكنان خيابان 16 آذر كه به وضوح ميلرزيد ميگرفت و جلوي خانه وي را ميشست ، نزديكتر كه رفتم ديدم خون تمام پياده رو را گرفته است و معلوم نبود اين خون كيست و وقتي با نگاه هاي چپ چپ گاردي ها مواجه شدم به سرعت خود افزودم ، به چند ده قدمي خيابان انقلاب رسيده بودم صداي همهمه و پچ پچ زيادي در فضا پخش بود ، تا چشم كار ميكرد مردم در دو طرف پياده رو خيابان انقلاب در حال حركت و پياده روي بودند و كسي را به علت دستورات گاردي ها مبني بر حركت كردن ، ياراي توقف نبود.
و توقف كردن برابر با فرود ضربات باتومهاي پلاستيكي بود و من بعدا فهميدم كه درد اين باتومهاي پلاستيكي به مراتب از درد باتوم هاي قديم كه چوبي بودند شديد تر و دردآور تر بود.
ناخودآگاه با موج جمعيت به سمت ميدان انقلاب كشيده شدم ، با اينكه تعداد مردم خيلي خيلي بيشتر از گاردي ها بود ولي همگي ساكت و آرام فقط راه ميرفتند، و يك نوع اعتراض خفه به چشم ميخورد ، و به پيروي از موج جمعيت بعد از طي ميدان انقلاب دوباره در جهت مخالف به سمت دانشگاه تهران حركت كرديم ، چهره هاي مردم تكراري و بي تاب بود ، هر كدام از آنها براي چندمين بار ميبود كه اين حلقه دانشگاه و ميدان را طي ميكردنند ، و هيچ كدام نميخواستند اين حلقه را ترك كنند و همچنان در ميدان ميماندند.
به يكباره يادم افتاد بدون اينكه خبري به خانه داده باشم ساعتي است كه در ميان جمعيت وول ميخورم پس به سمت اولين كيوسك راه افتادم ولي نه تنها اون كيوسك بلكه تمامي كيوسكهاي اطراف خيابانهاي انقلاب و آزادي از كار افتاده بودند و اين نشان از يك سازماندهي پيشين داشت و كسي هم جرات استفاده از موبايل را هم نداشت چرا كه مردم به چشم خود ديده بودند كساني را كه از موبايل استفاده ميكردند دستگير ميكردند و اصلا موبايلها آنتن هم نميداد و مشخص بود كه آن منطقه نقطه كور شده است.
و كم كم با توجه به وضعيت بحراني از فكر تلفن بيرون آمدم ، چهره ها همه مضطرب و نگران بود و يك ترس نا آشنا نيز در پس صورتهاي مردم پنهان بود ، همگي انگار منتظر يك لحظه بودند ، منتظر يك جرقه ، منتظر يك منبع نور و شايد هم منتظر يك نفر كه بيايد و به پا خيزد ، آخر ما اعتقاد داريم هميشه يك نفر بايد به پا خيزد ، و انگاري آن يك نفر بين مردم نبود و اگر هم بود به پا نخاست.
همه جور آدمي را ميشد ديد ، پيرمردان عصا به دست كه به عصاي خود تكيه داده بودند و معلوم بود كه سرپا ايستادن براي آنها مشكل بود ، ولي ايستاده بودند ، زنان و دختران كه به وفور يافت ميشد و اين جاي بسي اميدواري و خوشحالي بود چرا كه زنان در گذشته كم رنگ تر حضور داشته اند ، ولي حالا تقريبا دوشادوش مردان در خيابانها سرازير شده بودند ، تمام كوچه ها و خيابانهاي منتهي به خيابانهاي انقلاب و آزادي مسدود بود ، مردم در تمام پياده روها به چشم ميخوردند و حركت آنها به واسطه ازدياد جمعيت خيلي كند بود.
هراز گاهي هم چهره هاي ناآشنائي بين مردم يافت ميشد كه تقريبا همه به آنها طور ديگري نگاه ميكردند ، و با توجه به اينكه با موبايل هم صحبت ميكردند و كسي با آنها كاري نداشت معلوم ميشد مامور و گاردي هستند ، و چند وقت به چند وقت يك نفر را از دل جمعيت جدا ميكردند و بدون توجه به فرياد هاي نفر دستگير شده او را تحويل يك يا دو نفر ديگر در خيابانهاي فرعي ميدادند و آنها هم طرف را به سمت ماشينهاي بزرگ با شيشه هاي دودي هدايت ميكردند ، و تعجب من از اين بود كه چرا مردم چيزي نميگفتند ، و تا مدتها اين چنين شد و مردم چيزي نگفتند.
كم كم داشت حالم از اين آرامش فعال بهم ميخورد ، يك نفر بايد فرياد ميكشيد ، ولي اون يك نفر كجاي اين دنيا بود من نميدانم.
و مردم همچنان بي توجه به دستورات گاردي ها مبني بر متفرق شدن باز دور ميدان ميزدند و به سمت ديگر حلقه ميرفتند ، وشايد اثر بخشي اين حركتها به مراتب از اعتراضات خشن موثرتر بود چرا كه يواش يواش صبر گاردي ها لبريز شد و ديدن چهره هاي تكراري برايشان ملال انگيز شده بود و بالاخره دستور براي اين مفلوكان خود فروخته رسيد و دستور اين بود : همه را متفرق كنيد ، به هر قيمتي كه شده ، در همين لحظه بود كه تعداد40 تا 50 تا موتور سوار (موتورهاي مخصوص گاردي ها) كه هر كدام يك ترك نشين داشتند ، و ترك هايشان هم هر كدام دو باتوم در دستانشان بود ، از راه رسيدند.
و اين در حالي بود كه گاردي ها جليقه ضد گلوله و كلاه هاي مخصوص ضد شورش به تن داشتند ، و تمام طول خيابان و پياده رو ها را اشغال كردند و در يك لحظه از طرف دانشگاه شروع و به سمت خيابان آزادي رفتند ، و مردم هم وحشت زده از زير دست و پاي گاردي ها و ضربه هاي باتومهايشان خود را بيرون ميكشيدند.
و خيلي ها هم زخمي شدند و به زمين افتادند ، و در لحظه اي با چشمان خود ديدم كه گاردي ها يك پيرمرد و يك زن ميانسال را احاطه كرد ند و آنها را با باتوم ميزدند، و انسان را ياد حمله وحشيانه فاشيستها به مردم بي پناه كشورهاي بلوك شرق مي انداختند.
تنها كاري كه از دست من برآمد بيرون كشيدن پير مرد و زن ميانسال بود كه در اين وسط هم چند ضربه باتوم هم نصيب ما شد و بر خلاف درد شديد كه در پشتم احساس ميكردم احساس خوبي به من دست داده بود و آنها را به كوچه اي تنگ و تاريك هدايت كردم ، خون از بيني و لبهاي پيرمرد و زن جاري بود همينكه متوجه شدم آنها ميتوانند به راه خود ادامه دهند آنها را ترك كردم و به سمت ميدان انقلاب مجددا حركت كردم، و با كمال تعجب ديدم كه وقتي گاردي ها در حال متفرق كردن مردم بودند تعداد اندكي (حدودا 30 نفر) از انصار حزب ا... در وسط ميدان انقلاب تجمع كرده بودند و با سر دادن شعار و دستورات مذهبي با نعره هاي فراوان حريف ميطلبيدند در حاليكه حريف در زير باتومهاي پلاستيكي ضجه ميزد و با هر ضربه باتوم بدنش رو به سردي ميگرائيد ، و جالبتر آنكه تعدادي هم از گاردي ها و افسران نيروي انتظامي در كمال خونسردي در كنار آنها ايستاده بودند و انگار كه متفرق شدن مخصوص مردم هست و ديگر هيچ .
وقتي با دقت بيشتر به صورتهاي موتور سوارها و پياده نظام گارديها نگاه كردم چهره هاي زمخت و خشن و كاملا غيرآشنا نمود داشت و تو گوئي ايراني نبودند و روحيه خشن و سرد آنها اصلا با روحيه هنر پرور ايراني سازگار نبود ولي فارسي را با لهجه ناآشنائي صحبت ميكردند و وقتي براي يورش مجدد در كنار هم صف آرائي ميكردند با خود پچ پچ هاي ميكردند كه تقريبا حالت شارژ روحي بين همديگر داشت و چنان يورش ميبردند كه زمين در زير پاهايشان ميلرزيد ، و به نظر خود بنده اينان به خيال خود در حال انجام يك بازي بودند چرا كه شور و هيجان كاذبي را در چشمانشان ميشد ديد و شايد هم وعده و وعيدهاي آنچناني مبني بر موفقيت در سركوب ، آنها را سرمست و از خود بيخود ميكرد.
به هر حال هر چه بود بعد از ساعتها پياده روي ، ترس و وحشت ، فرار و بازگشتن مجدد ، ياتوم خوردن و فحش شنيدن كم كم موج جمعيت مرا از مركز درگيري به سمت خيابان آزادي كشاند و تقريبا دور شده بودم ، همين كه كنار خيابان قدم ميزدم خانم جواني كه به تنهاي آمده بود و در درگيريها هم چندين ضربه باتوم خورده بود در حال تشويق وسائط نقليه به بوق زدن بود ، من نيز به همراه چند تن ديگر رانندگان را تشويق به بوق زدن كرديم ، و لحظاتي نكشيد كه صداي بوق در تمام خيابان آزادي شنيده ميشد و من هيچ موقع به اندازه اون شب از اون همه صداي بوق خوشحال نشده بودم و مردم نيز جرات تازه اي يافتند و مجددا به طرف ميدان بازگشتند ولي من ديگر بايد ميرفتم و با خود گفتم ميروم منزل و بعد از خبر دادن مجددا باز ميگردم ، براي همين سوار تاكسي شدم و به سمت خانه حركت كردم.
هر چه از خيابان آزادي دورتر ميشدم از سر و صدا ديگر خبري نبود حتي وقتي به نزديكي ميدان آزادي رسيديم تقريبا هيچ خبري نبود و مردم نميدانستند كه چند كيلومتر آنطرفتر ديگران در زير باتوم قرار دارند ، و اين براي يك نفر كه از آن مهلكه بيرون آمده باشد و آن صحنه هاي زد و خورد را ديده باشد زجر آور و دردناك است . البته قطع برنامه هاي كانالهاي خارجي فارسي زبان و سايتهاي خبري اينترنت از يك طرف و خرابي اكثر سرويس دهندگان اينترنت (ISP) در تهران و خرابي تمام كيوسكهاي تلفن در محدوده درگيري از طرف ديگر باعث اين بي خبري شده بود. ولي همين كه به خانه رسيدم همسرم گفت : سالمي؟ همين!.
و من در جواب او كه متعجب شده بودم گفتم چطور مگه؟ كه او گفت صداي تير اندازي و انفجار نارنجك و آژير آمبولانس و ماشين پليس را از ميدان نور شنيده است و حدس زده بود كه من نيز ميدان نور باشم و براي همين شوكه شده بود. و اينجا بود كه به اشتباه خود پي بردم (بي خبري مردم) و فهميدم كه مردم نه تنها به طور گسترده شركت كرده اند بلكه هوشمندانه مراكز شلوغ و پر رفت و آمد را انتخاب كرده اند و ميدان نور از زمان شلوغي هاي فوتبال به اين طرف هميشه محل درگيري هاي بزرگ و سرنوشت سازي شده است و خصيصه وسعت زياد ميدان يكي ديگر از مزاياي اين منطقه براي راحت درگير شدن مردم با گاردي ها ميباشد. روز پنج شنبه از دوستان شنيدم كه مردم بعد از متفرق شدن از خيابانهاي انقلاب و آزادي به سمت پارك لاله حركت كرده اند و تا ساعت 2 نيمه شب هنوز تجمع و درگيري در پارك ادامه داشته است.
به اميد آزادي.
شاهد


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin