نخستين اشك
نخستين لبخند
آغاز ناگزيرِ بودن بود
در جهاني
كه پاداش دروغ
بيش از حقيقت است
و جرم دوست داشتن
فزون تر از
جنايت.
چگونه بايد زيست؟
وقتي كه اختيار
از كف ميرود
و جبر
تنها تكليف مرسومِ پست
سايه مي گستراند
بر سرنوشتي چنين
كه آزادي
به قدر دشنام فرومايه اي
بر زبان
نمي آيد.
براستي
سهم ما كدام است
نخستين اشك
كه اينك سنگ كبوديست در گلو
يا نخستين لبخند
كه در گاهواره ي كودكي مان
بشهادت رسيد؟