*
چرا ما؟ علي دوازده ساله جنگ نمي خواست. او ميترسيد. " خانه ما شبيه به آلونك بود, چرا ميخواستند ما را بمباران كنند؟"
علي اسماعيل عباس, 12 ساله, در خواب بود كه يك موشك به حياط خانه شان واقع در خارج از بغداد افتاد.
از بستر خود در بيمارستان ميپرسه: فكر ميكنيد پزشكان ميتوانند به من دستهاي تازه بدهند؟
جميله, خاله علي , دلداريش ميده. جميله تنها كسي است كه علي از فاميل براش باقي مونده. هر دو دست علي قطع شده و بدنش به شدت سوخته.
"مادرم حامله بود"
علي براي خبرنگار رويتر از آن شبي كه زندگيش را خراب كرد تعريف ميكنه.
موشك حوالي ساعت 12 شب به خانه برخورد كرد. پدرم و مادرم و برادرم , جان باختند. مادرم پنج ماهه حامله بود.
علي بيهوش بود كه همسايه ها از زير آوار درش آوردند تا به بيمارستان منتقل كنند. علي ميگويد او نگران آينده خود به عنوان يك اليل است و در حالي كه اشك ميريزد از خبرنگاران ميپرسد, آيا پزشكان ميتوانند به من دستهاي تازه بدهند؟
علي تصميم داشتم پزشك بشوم
ما جنگ نمي خواستيم, من از جنگ ميترسيدم, خانه ما شبيه به آلونك بود, چرا ميخواستند ما را بمباران كنند؟
قبلاً ها ميخواست ارتشي بشود, ولي حالا تغيير عقيده داده است.
من ميخواهم دكتر بشوم, اما دست ندارم.
پزشكان در بيمارستان كيندي شبانه روز , با حداقل تجهيزات مشغول به نگهداري از آسيب ديدگان جنگ هستند.
قبل از شروع جنگ, من آمريكا را دشمن خودمان نمي دانستم, ولي حالا اين احساس را دارم. دكتر صادق المختار ميگويد: نظامي و غير نظامي وجود دارد, جنگ بايد با نظاميان باشد نه اينكه آمريكا غير نظاميان را از بين ميبرد.
منبع:
Aftonbladet