* خواب هم خوابهاي بچگي اوايلي كه از ايران آمده بودم فرنگ, بعضي شب ها خواب هاي عجيب غريب ميديدم. خواب ميديدم با پاي خودم برگشتم تهران, اونجا تازه يادم مي افتاد اي دل غافل, من از دست جنگ و سربازي فرار كرده بودم! از وحشت, سراسيمه از خواب ميپريدم. دور و برم رو نگاه ميكردم تا مطمئن شم خواب بوده و توي ايران نيستم! يا خواب ميديدم مأموراي دولت رد پامو پيدا كردن و دنبالم هستند, مثل شستير ميدويدم كه اونها بهم نرسند. از خواب كه بيدار ميشدم, از قبل از رفتن به خواب بيشتر خسته بودم.
يك مدت كه ديدم اين خوابها دست از سرم بر نميدارن گفتم برم پيش يك دكتر روانپزشك و ماجرا رو براش تعريف كنم, اما رو حساب جووني و كم تجربه گي, هر بار رأي خودم رو زدم چون ميترسيدم دكتر بگه رواني شدي. به مرور زمان و بعد از ازدواج خواباي گانگستري ديگه تركم شده بود, تا ديشب كه باز خواب هچل هفت ديدم. خواب ديدم رفتم ايران, همه چيز تغيير كرده. نه خيابونا نه ساختمونا, هيچي برام آشنا نيست. رفتم در خونمون تو تهرون, يكي ديگه در رو باز كرد, گفتم: اينجا خونه ماست, شما كي هستيد؟ يارو كه درو باز كرده بود گفت: ما تورو نمي شناسيم, حتماً آدرس رو عوضي آمدي. خونه هر كدوم از فاميلا رفتم در زدم, يك عده ديگه اونجا بودن! خلاصه هيچكسي منو يادش نمي آمد. عيال خودم چهل پنجاه واحد از درساش حول و حوش روان بوده. براش ماجرا رو گفتم و ازش پرسيدم, فكر ميكني دليلش چي ميتونه باشه؟ نه گذاشت نه برداشت گفت: اينترنت