* يكي از راههاي ارتباط من با مملكت مادريم همين وبلاگهاي شخصي موجود است. درد دل و گلايه ها و اتفاقاتي كه گوشه و كنار افتاده را ميخونم, با بعضي از نوشته ها به وجد ميام و با بعضي ها غمگين ميشم. عده كثيري از وبلاگنويس ها را از نسلي آگاه بر سرنوشت خود و اوضاع اجتماعي و سياسي ميبينم و عده اي را آنقدر پرت از واقعيت ها كه جاي نگراني است! شايد بهتر باشه براي اينكه سو تفاهم نشه مثالي بيارم تا بهتر منظورم را هم عنوان كرده باشم!از ميان فيلمهايي كه در اين سالهاي اخير در ايران تهيه شده فيلمهايي را ديدم كه درش نيازهاي موجود در جامعه را به شكلي خاص به تصوير كشيده بودند. اينكه بتوان در جو حاكم يك چنين فيلم هايي را تهيه كرد, نشان از فشاري است كه حاكمين از طرف ملت و بخصوص نسل جوان بر روي گردنشان حس كرده و تن به رفورم داده اند. فقر اجتماعي و سياسي به مرور زمان دگرگون خواهد شد ولي لازمه اينكه اين دگرگوني فردايي روشن را با خود به ارمغان بياورد كنترل بر روي خواسته ها نيز است. نبايد در طي اين پروسه عنان گسيخته شد و خواسته هايي را ارجعيت داد كه بهانه اي براي سركوب مجدد بشود. در لابلاي نوشته ها و گفته ها در وبلاگها عطش زندگي از نوع غرب و مدرنيته و و... نيز ديده و شنيده ميشه. من نميگم روش زندگي در غرب ايراد داره ولي اگر قرار است كه اين شانس باشد كه تغيراتي در ارزشها و آرمانهاي امروز ايران داده بشود, بهتر است از هول حليم در ديگ نيفتاد و آنچه را كه غرب امروز باهاش مشگل داره را مشگل خود نكرد و فرهنگ خودي و غربي را اول از صافي عقل و منطق گذراند!